English |  فارسی |  پشتو |  Русский  


صفحه اول/ طنزوفکاهی
  تاريخ   |   علم وفرهنگ   |   شعروادبيات   |   طنزوفکاهی   |   سياست   |   اقتصاد   |   و...   |
ديدگاه هاي ارائه شده در نوشته هاي ارسالي بيانگر آراي نويسندگان مي باشد و لزوما مبتني بر موافقت ادارهء «فارسی.رو» با اين جهت گيري ها نيست. مسوليت اين نوشته ها مطابق قوانين اداري و جزايي روسيه فدراتيف و نورم هاي حقوقي بين دول منوط به نويسندگان است.
[1] [2] [3] [4] [»»] 
2011-08-29 17:44:12
عید را برای همه دوستان و افغان های مقیم کشورهای خارج تبریک عرض میدارم، امید که همه جور و صحتمند و کامیاب باشند و عید برای شان خوشی های فراوان ببار آورد.
تشکر
جوابدوست شما شخبروت ~33196
2011-08-28 18:10:13
په يو لاس چک چک !

نیرو های امريکایی مستقر در ولایت کندهار بخاطریکه با سربازان افغان روابط دوستانه داشته باشند. يک زن جوان آواز خوان را با یک انسامبل رقص از امریکا دعوت کرده بودند. پس از اجرای کنسرت، نوبت به رقص های جالب و نیمه برهنه ( رقص عربی ، رقص شکم و ... ) رسید. مگر رقاصان متوجه شدند که لحظه به لحظه از شدت شور و هيجان و تشويق های تماشاچيان کاسته ميشود.
سرگروپ انسامبل که علت آن را اجرای همچو برنامه در یک کشور اسلامی دانسته بود، خواست که از همه معذرت بخواهد. بناً با ترجمان بر روی ستیژ رفت، مگر قبل از معذرت خواهی پرسید: چطور اس برنامه ؟ و چطور اس رقص ها ؟
سربازان افغان که سخت هیجان زده بودند، همه با یک صدا گفتند: دیرښه ! دیرښه !
سرگروپ با تعجب پرسید: خی چرا استقبال و چک چک نمیکنین ؟!
سربازان افغان پرسیدند: مگر په يو لاس چک چک کیږی ؟!
جوابکاکا زنده دل33192
2011-08-28 08:43:55
ملانسردین بالای چوکی نشسته تخو میخورد جلال تیر شد به ملانسردین گفت که او بالای چوکی نشسته تخم میخوری؟
ملانسردین قارشد. گفت!!!!!
خی بالای تخم نشسته چوکی ره بخورم؟
ها ها ها ها هاها!!!!
جوابنقیب الله اوریا33189
2011-08-27 19:41:30
از اسامه پرسیدن چرا بیر نمی خوری گفت بخاطر وقتیکه بیر را باز میکنی صدای بوشششش از اش میاید
جوابتمیم تابش33186
2011-08-25 13:22:59
در یک حادثه ترافیکی یک بس ۳۰۳ در راهی کابل کندهار از جاده منحرف میگردد که باعث کشته شدن ۳۲ نفر و زخمی شدن ۱۲ نفر میگردد. بعد از تحقیقات پولیس واضح گردید که یک نفر وردکی چشمان دریور (به خاطر مزاح)را پت گرفته و می پرسید بگو که من کی هستم؟
جوابالهام از کابل33176
2011-08-24 11:16:07
ریس جمهور گفت : در خواب دیدم که هفت زاغ برایم هفت کاسه زردآلو آوردند و من هم تمامشان ره خوردم ، تعبیر چیست ؟
یوزارسیف گفت : هفت سال چنان در مملکت ات مرداری کنی که تا هفتاد سال دیگر مردم خسته زردآلو جمع کنند.
جوابSakin33171
2011-08-21 20:28:33
بدوستان سلام . در قشلاقی زن بیوه یی فرزند چوپان دهقانکار خود را زن دار نمود . بعد از گذشتن چند روز از مراسم عروسی ، عروس به خشویش شکوه کرد که : خاله جان مه خو میشرموم که بگویم ، ولی چی کنوم که مجبور استوم ، همی بچی تانه یاد بتین که مردوم با زن خود بعد از عروسی چی میکنه ! تا حالی ما جدا خو میشیم . بیچاره خشو هرقدر کوشید از راه های مختلف فرزند خود را راه و شیوه خانه داری بیآموزاند نتوانست . بلآخره نزد ملای مسجد شان رفت و عرض حال کرد . ملا شاه رسول ملای مسجد چوپان بچه را نزد خود خواست به بزبان پشتو برایش گفت . بچیه ! وقتی زن خود دست میزنی تحریک میشوی ؟ گفت ، هو ! گفت خی بشنو : شو که خانه رفتی لباس هایش را بکش ، گفت ، خو - ایزارشه هم بکش گفت ، خو - ملا گفت ، اووقت تحریک میشی؟ گفت ، هو . ملا شاه رسول باز افزود : گوش کو بچیه ، وقتی تحریک شدی انگشت کلانته ده نافش بان و یک بلست کو ، گفت خو ، کلک خوردت ده یک غار میرسه ! گفت ، خو . باز دمو غار هما چیز تحریک شده ات را بان و خدا و رسول گفته تمبه کو ! چوپان بچه گفت ، دیر شه ، هرو مرو داسی به کومه !

شب که خانه رفت دساتیر و فرموده های ملا شاه رسول را یک بیک انجام داد . ولی با اندک اشتباه . چون دستان چوپان بچه به اثر چوپانی و دهقانی کمی بزرگ شده بود ، هدف را اشتباه گرفت و شروع کرد به خانه داری . عروسش که از خوشحالی کم بود سکته کند گفت : وزیر جانه : غار دخدای نه وگوره د رسول نه وگوره ! وزیرگل که از فرط نشاط به آسمانها بود گفت : خدای او رسول هیره کړه بیعقله ښځه ! ولا چی پریږدم ُ زه دملا شاه رسول غار نه وګورم !!
جوابخلیل33159
2011-08-19 14:32:05
خود کشی خشو

مردی فرياد كنان از خانه به طرف كوچه دويد و گفت: كمک ! كمک ! او مردم خشویم خود كشی كده و خوده به طناب اويزان كده.
چند نفر از همسايه ها با عجله و شتاب آمدند و یکی از آنها گفت: خی زود بريم که طنابه ببريم.
مرد گفت: نی یک چند دقیقه صبر كنين ! مه که میامدم هنوز نمرده بود !!!
جوابکاکا زنده دل 33148
2011-08-18 14:35:34
خطا های تصویر و طبابت

یک نقاش حرفه ای شغلش را ترک کرد و مشغول طبابت شد. پیرمرد حکیمی به او گفت: عجب کاری کدی ! تو بسیار زرنگ و هوشیار هستی ! زیرا خطا ها و اشتباهات تابلو ها و تصویر ها را همه می بینند و ملامتت می کنند، مگر خطا ها و اشتباهات طبابت را خاک می پوشاند و تا ابدالابد از نظرها پنهان و مخفی میمانند !!!
جوابکاکا زنده دل 33138
2011-08-17 14:00:57
جنجال همیشگی

فتح عادت داشت که هفته يک بار و بعضاً دو بار به حمام عمومی برود. مگر هر باريکه به حمام ميرفت يک چيزش گم ميشد و با براه انداختن جار و جنجال اسباب ناراحتی کارکنان حمام را فراهم ميساخت. از بسکه این وضعيت چندین بار تکرار شده بود، کارکنان حمام تصميم گرفتند که دیگر از ورودش به حمام جلوگیری کنند.
روزی بمجردیکه فتح پا به حمام گذاشت، حمامی ممانعت کرد و نگذاشت به داخل برود. فتح زیاد عذر و زاری کرد و وعده سپرد که دیگر همچو ادعایی را تکرار نکند. از قضا این بار تمام لباس هایش دزدی شده بود. فتح لچ و برهنه نزد حمامی رفت و گفت: از برای خدا ! مه همیطور به حمام آمده بودم ؟!!
جوابکاکا زنده دل 33134
2011-08-16 14:37:13
سرقت شبانه

پسر خرد سالی که هنوز به خواب نرفته بود و بیدار بود، ناگهان در تاریکی شب متوجه شد که کسی دست خود را در جیب پدرش داخل میکند. پسرک که زیاد ترسیده بود، یک چیغ زد و گفت: پدر ! پدر ! بخیز ببین که یک دزد پدر نالت ( لعنت ) دست خوده ده جیبیت کده و پیسه هایته میگیره.
پدرش که از عادت همیشگی خانمش آگاه بود، گفت: جان پدر! خوب نیس آدم به مادر خود ایطور نمیگه و اهانت نمیکنه !!!
جوابکاکا زنده دل 33129
2011-08-15 16:18:56
برای مو های خشک

روزی فتح به حمام رفته بود و بدون اینکه به سرش آب بریزد و تر کند به مو هایش شامپو زد.
فضلو با تعجب پرسید: او لوده ! تو خو هنوز سریته تر نکده بودی چرا شامپو زدی ؟
فتح گفت: تو همیقه هم نمیفامی ؟ ده روی شامپو نوشته شده که برای مو های خشک !!!
جوابکاکا زنده دل 33124
2011-08-14 14:53:39
فکاهی های بهتر

یک زن در حالیکه با مادرش تیلفونی صحبت میکرد، خطاب به شوهرش گفت: مادرم میگه از فکاهی هائیکه دیشو ( ديشب ) بیان کدی ایقدر خنده کدم که کم بود گرده کفک شوم و بمُرم.
شوهرش گفت: پس بگو امشو هم بيايه که فکاهی های بهتر از ديشو بريش قصه كنم !!!
جوابکاکا زنده دل 33117
2011-08-13 15:33:38
شناخت برگر

فضلو از فتح پرسید: تو برگر ره می شناسی ؟
فتح که در گذشته اشتباهاً با کاغذش خورده بود، گفت: آه ! چطور نمیشناسم آخریش بیخی قاغذ ( کاغذ ) واری مزه میته !!!
جوابکاکا زنده دل 33115
2011-08-12 17:28:19
من از طرف خودم و به نمایندگی بیش از ده نفر از دوستان صمیمی ام در قدم اول از مسئولین و کارمندان محترم سایت زیبا و دوست داشتنی افغانستان رو (فارسی. رو) و از همه همکاران عزیز و محترم سایت بخاطر ارسال و نشر فکاهیات جالب صمیمانه تشکر و سپاسگزاری مینمایم.
همه بخوبی میدانیم که بیان و شنیدن فکاهیات عادی و آزاد از گذشته های دور در بین مردم رواج داشته و جز فرهنگ ما است.
من و صد ها و هزاران نفر مثل من با شنیدن و خواندن چندتا فکاهی میخواهیم حد اقل گوشه یی از رنج روزگار و رنج مسافرت و مهاجرت را فراموش کرده چند لحظه یی بخندیم.
اینجا مسجد و مدرسه و مکتب دینی نیست. هر کدام در جایش. اینجا فقط و فقط جای و محل فکاهی است و بس. یقیناً در بین فکاهیات هم عادی و هم آزاد و حتی خیلی آزاد وجود دارد که هرکدام کیف و لذت خود را دارد.
بطور مشخص فردی را توهین و تحقیر کردن کار درست و شایسته نیست. مگر بصورت عام نام بردن از افراد، محلات، شهرها و ولایات اشکال ندارد چراکه بسیاری فکاهیات مطابق به لهجه ها و خصوصیات هر شهر و دیار از گذشته های دور به اینطرف موجود بوده و بیان شده است. اگر ما در یک فکاهی همان لهجه ها و خصوصیات را مد نظر نگیرم و یا عمداً و قصداً بشکل دیگری تغیر بدهیم نه تنها معنی و مفهومی ندارد بلکه از کیفیت و لذت آن کاسته میشود.
اینجا سایت فکاهیات است و یقیناً در بین فکاهیات هرنوع فکاهی موجود است. در جمله فکاهیات آزاد و خیلی آزاد در صورتیکه عفت کلام رعایت شود و از عریان گویی کامل و بصورت واضح نام بردن از آلات تناسلی، خود داری صورت گیرد، ما با علاقمندی زیاد از آن استقبال میکنیم.
کسانیکه به همچو فکاهیات علاقه ندارند و به میل و ذوق خود سازگار نمیدانند، هیچ کسی آنها را مجبور نساخته که حتماً به سایت مراجعه و فکاهیات را مطالعه کنند. ما خواهشمندیم که بیشتر از این مضریت نکنند و گردانندگان محترم سایت، همکاران محترم و ارسال کنندگان سایت و ما علاقمندان سایت و فکاهیات را به کار ما بگذارند و با نظریات غرض آلود و مشوره های تنگ نظرانه شان بیش از این مزاحمت نکنند. بگذارند که همکاران عزیز سایت فکاهیات جالب شانرا بفرستند و دست اندر کاران محترم سایت بدون قیودات و سانسور های بیجا به نشر برسانند.
ما چندین سال است که با علاقمندی زیاد از این سایت زیبا استفاده برده ایم و رنج خود را گل کرده ایم. کسانیکه مخالفت دارند میتوانند به سایت های مورد نظر خود مراجعه کنند.
جوابحشمت و به نمایندگی از دوستان33114
2011-08-12 11:21:42
امرخیل:

اعمال و کردار ناشایسته، زشت و مزخرف با عث بربادی افغان ها شده و شده میرود.
در فکاهیات نام گرفتن از محل، شهر و ولایت نه تنها کدام تاثیر ندارد بلکه بدون نام گرفتن از لذت و کیفیت فکاهی بکلی کاسته میشود.
جواباحسان33112
2011-08-11 13:06:38
خط اندازی سرک ها

قرار بود مسابقه بایسکل رانی برگزار گردد. فتح خط اندازی سرک هایی را که در مسیر مسابقه قرار داشت، به اجاره گرفته بود. روز اول دو کیلومتر، روز دوم یک کیلومتر، روز سوم دوصد متر و روز چهارم صرف پنجاه متر را رنگ کرد. رئیس کمیته ملی المپیک که از پیشرفت کار خط اندازی مسیر مسابقه بازدید میکرد، با تعجب از فتح پرسید: ای چه قسم کار اس ؟ چرا هر روز کمتر از روز گذشته کار میکنی ؟
فتح که از سر و رویش عرق جاری بود، نفسک زنان گفت: صاحب ! مه بهتر از ای کار کده نمیتانم. روز بروز فاصله مه از بیلر ( بیرل ) رنگ زیاد میشه. تاکه میرم و برسه ( برس را ) به رنگ میزنم و پس میایم وقتم ضایع و روزم گم میشه !!!
جوابکاکا زنده دل 33105
2011-08-10 13:34:00
تغیر جنسیت

مرد مسافری در یک دیسکوتیک با یک زن فوق العاده سکسی آشنا شد. پس از نوشیدن جام های پیاپی شراب و چند بار رقص و پایکوبی ، بالاخره بخانه اش رفت و همان شب کار شان به بستر خواب و جا های باریک و حساس کشید. فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد ، چشمش به عکس یک مرد افتاد که در کنار تخت خواب همان زن قرار داشت. مرد رو به زن کرد و پرسید: ای عکس شوهریت اس ؟
زن گفت: نی.
مرد بازهم پرسید: خی دوست پسر ، نامزد یا برادریت اس ؟
زن گفت: نی.
مرد بار دیگر با تعجب پرسید: خی کی اس ؟
زن گفت: ای عکس خودم اس ! البته قبل از تغیر جنسیت و عمل جراحی پلاستیکی !!!
جوابکاکا زنده دل33099
2011-08-09 11:32:13
سلام فراوان خدمت دوستانی عزیز ... دوستای عزیز لطف نموده از کلمات زشت در سایت خود داری نماید و با کلمات شرین سایت را رنگین و رنگین تر سازید
با احترام .آرین
جوابآرین33089
2011-08-09 11:17:55
سلام و احترامات قلبی خویش را خدمت همه دوستا تقدیم میکنم ...
یک روز 2 شکار چی به شکار رفتن ناگهان در از پیش رویشا یک شیر تیر شد شکارچی اول به شکار چی دوم گفت جای پایشه دیده برو بیبین شیر کجا میرود ؟.شکار دوم گفت و خودت چی میکنی؟ شکارچی دوم گفت ..که رد پایشه میگیرم بیبنم از کجا آمده
جوابآرین33088
2011-08-01 21:13:41
امرخیل:
درهیچکدام از سرزمین ی فکاهیات فاجعه نیاورده .
امرخیل جان /: مگر ساکنین هزاره جات به عبدرحمان خان فکاهی گفته بودند که قتل عام شدند یا مردم شمالی در برابر نادر فکاهی آورده بودند یا جنایات بی نظیر درتاریخ بشریت که طالبان انجام میدهند یا درحال جنایت استند سبب آن فکاهیات بوده .....وغیره اینکه یک جوک را به یکی از مناطق کشور ربط میدهند بلاخره این درهمه دنیا مروج است .
البته جوک ها باید حداقل یکمقدار بتوانند حقایق درخود جاه دهند در غیرآن کیفیت نمیداشته باشند .
امید وارم که بااین بیانات من وحدت ملی خدشه دار نشود .....
جوابعارف 33053
2011-07-27 13:37:51
سلام و احترامات فراوان بر آنعده کسانیکه فکاهی مینویسند ثانیآ اینکه در صورت نوشتن فکاهی لطفا از نام یا ولایت کسی خود داری کنید زیرا چنین حرفهای مزخرف باعث بربادی و بد بختی افغانها شد تشکر.
جوابامرخیل33029
2011-07-24 11:37:57
فکر اشتباه

روزی خانمی به شوهرش گفت: مرد همسایه ما هر شو ( شب ) که از کار میایه زن خوده ده بغل میگیره و میبوسه. تو ره چی بلا زده ؟ تو چرا همی کار ره نمیکنی ؟
شوهرش که بکلی اشتباه فکر کرده بود ، گفت: او زن ! توهم عجب گپ ها میزنی ؟! آخر مه او ره نمیشناسم و با او کدام قرابتی ندارم !!!
جوابکاکا زنده دل 33012
2011-07-24 07:07:26
کدام نفر درباره رفتار اسب دو صد صفحه کتاب نوشت بود در صفحه ای اول ان نوشته بود رفتار اسب تابه صفه ای ۱۹۹ نوشته بود تکو تکو تکو تکو تکو تکو تکو تکو تکو تکو تکو تکو تکو تکو تکو...
جوابکنشکا 33011
2011-07-23 02:03:26
ایمیل اشتباهی

مردی به سفر رفته بود. به محض ورود به هوتل ، متوجه شد که اتاقش با کامپيوتر نیز مجهز است. به عجله کمپیوتر را روشن کرد تا توسط ایمیل از رسیدنش به خانم خود اطمینان بدهد. نامه اش را نوشت مگر در تحریر آدرس اشتباه کرد و بدون اینکه متوجه شود با یک کلیک ارسال شد. از قضا در همین وقت در یکی از شهر های دیگر خانمی که با پسرش تازه از مراسم بخاک سپاری شوهرش بخانه برگشته بود ، بفکر اینکه شاید دوستانش پیامهای تسلیت فرستاده باشند ، به سراغ کمپیوتر رفت تا ایمیل های خود را چک کند. اما پس از خواندن اولین نامه ناگهان چیغ زد و از هوش رفت. پسرش با شنیدن سروصدا هراسان و پرشتاب به سمت اتاق مادرش رفت و دید که نقش بر زمین شده است. وقتی مادرش را از زمین بلند میکرد ، دفعتاً چشمش به صفحۀ مونیتور افتاد که نوشته بود:
ارسالی: ..........
گیرنده: همسر عزیزم ...........
موضوع: اطمینان از رسیدن به مقصد
همسر عزیزم ! سلام و روز بخیر. شاید از رسیدن نامه ام آنهم به این زودی متعجب شده باشی. من همین لحظه رسیدم. در اینجا برایما کمپیوتر نیز گذاشته اند که آدم میتواند برای عزیزانش ایمیل یا نامه بفرستد.
عزیزم ! آماده گی های لازم برای آمدنیت گرفته شده و بیصبرانه منتظر رسیدنیت هستم. ان شاء الله فردا همدیگر خود را از نزدیک می بینیم. امیدوارم که سفر تو هم بی خطر باشد !!
جوابکاکا زنده دل 33009
2011-07-21 15:23:36
مسابقه شجاعت و دلیری

میگویند روزی سربازان امریکایی ، آلمانی و افغانی برای تثبیت شجاعت و دلیری شان مسابقه میدادند. جنرال امریکایی از دور بالای سربازش فیر کرد. مرمی از بغل روی سرباز گذشت و درحالیکه قسمت دلک گوش او را با خود برده بود مگر او از جایش تکان نخورد. جنرال امریکایی پرسید: اوگار ( افگار) شدی ؟
سرباز گفت: نخیر صاحب ! سرباز امریکایی هیچ وقت اوگار نمیشه.
سپس جنرال آلمانی بالای سربازش فیر کرد که مرمی یک قسمت موی پیشانی او را با خود برد. جنرال آلمانی از سربازش پرسید: ترسیدی ؟
سرباز آلمانی گفت: نخیر صاحب ! سرباز آلمانی هیچ وقت از مرمی نمیترسه.
بالاخره نوبت به سرباز افغانی رسید. جنرال افغانی به نوک پنجه سربازش فیر کرد. او هم قطعاً از جایش تکان نخورد. جنرال با غرور پرسید: بچیم اوگار شدی ؟
سرباز افغانی یک سلامی زد و گفت: نخیر صاحب ! سرباز افغانی هیچ وقت اوگار نمیشه. بعد از آن یک قدم پیش گذاشت و آهسته به گوش جنرال گفت: قوماندان صاحب ! ری نزنین. اصلاً مرمی به پنجه هایم نخورده چراکه نمره پایم 39 اس مگر بریمه بوت نمره 45 دادن !!!
جوابکاکا زنده دل 33008
2011-07-18 14:51:41
منطق کودکانه

فقیری از کوچه میگذشت و با آواز بلند صدا میکرد: بنام خدا یک لغمه ( لقمه ) نان بتین.
مادری یک پارچه نان را به پسر خرد سالش داد که برای فقیر بدهد. پسرک نان را به فقیر برد و چند لحظه بعد دویده ، دویده برگشت و گفت: مادر جان ! دیگه بری ازی فقیر نان نتین.
مادرش با تعجب پرسید: چرا بچیم ؟
پسرک گفت: از خاطریکه نانه بنام خدا میگیره مگر خودش می خوره !!!
جوابکاکا زنده دل32987
2011-07-13 13:22:20
اره برقی

فتح میخواست که در یک فارم جنگلداری مقرر شود. رئیس فارم بخاطریکه استعداد و توانایی او را آزمایش کرده باشد ، یک اره برقی را برایش سپرد و هدایت داد که 100 تا درخت را اره کند. فتح پس از اره کردن 90 تا درخت ، چون زیاد ذله و مانده شده بود در گوشه یی نشست که رفع خستگی کند. یکی از مسئولین گفت: چرا نشستی ؟ روشنش کو و 10 تا درخت دیگیشه هم اره کو و کار خوده یکسره تمام کو.
فتح با تعجب پرسید: مگر ای اره روشن هم میشه ؟!!
جوابکاکا زنده دل32968
2011-07-11 13:36:24
چشمک در تاریکی

فتح تازه نامزد شده بود. مگر از بسکه ساده و شرمندوک بود و جرات نداشت که در مقابل خسر و خشویش با نامزدش صحبت کند ، رفقایش همیشه او را آزار میدادند.
یکی از روز ها وقتی از خانه خسرش برگشت رفقایش پرسیدند: او لوده ! نامزادیته دیدی کتیش گپ زدی ؟
فتح گفت: نی و الله از خسر و خشویم خجالت کشیدم.
رفقایش او را زیاد ملامت کردند و یاد دادند که بار دیگر چگونه با او ببیند و خلوت کند.
چندی بعد فتح شب بخانه خسرش مهمان بود. فردا صبح وقتی از خانه خسرش برگشت ، رفقایش دورش جمع شدند و پرسیدند: نامزاد خوده دیدی ؟
فتح که دهنش مثل همیشه پخ مانده بود ، گفت: آه !
با علاقمندی پرسیدند: بگو خی چی کدی ؟
فتح گفت: طرفیش چشمک کدم.
رفقایش گفتند: آفرین ! مگر وختی چشمک کدی خسر و خشویت تو ره ندیدن ؟
فتح گفت: نی ! برق ها رفته بود !!!
جوابکاکا زنده دل 32959
2011-07-11 10:31:35
کابلی
خاک به سر تو انسان بی نزاکت که اصلا کابلی نیستی و عفت کلام را در نظر نگرفته و دشنام ميگی. اين يک فکاهی بود و تو که در فکر قوم گرايی هستی در ان تصوير قومی دادی.
جوابارزو از کابل32951
2011-07-09 13:07:45
رسوایی شوهر

مردی شب را با معشوقه اش گذشتانده بود و ساعت هفت صبح بخانه برگشت. خانمش که تا آن لحظه منتظرش بود با قهر و عصبانیت پرسید: تیز بگو که شو ده کدام گور بودی ؟
مرد به بهانه گفت: بخانه یکی از رفیق هایم مهمان بودم.
زن به ده رفیقش زنگ زد و پرسید که آیا شوهرش دیشب بخانه آنها بوده یا خیر. هشت نفر از آنها به دروغ گفتند بلی دیشب بخانه ما بود. مگر دوتای آنها گفتند: بلی بخانه ما اس. مگر تا هنوز خو ( خواب ) اس هر وقت بیدار شد میگم که همرایت گپ بزند !!!
جوابکاکا زنده دل 32947
2011-07-07 15:26:22
پولیس های ترسو

میگویند شام یکی از روز ها در یکی از نواحی شهر دو نفر از پولیس های گزمه در راه روان بودند. مرد رهگذری از مقابل با عجله و شتابان نزد شان آمد و گفت: او بیادرا شما پولیس های گزمه هستین ؟
یکی از پولیس ها گفت: آه ! خیریت اس ؟ چی کار داشتی ؟
رهگذر با وارخطایی گفت: اونجه ده دان کوچه یک نفر ایستاد شده ، چاقو ده دستش اس هرکس که از راه تیر میشه جیب هایشه لچ میکنه. تباه تباه شدم ساعت و کل پیسه های مره هم گرفت.
پولیس دومی گفت: خوب شد که گفتی اگر نی حالی ما هم از همو راه میرفتیم !!!
جوابکاکا زنده دل 32941
2011-07-07 13:42:12
سلام به همه بچه و دخترای افغان واقعا سايت خوبی است برای به اشتراک گذاشتن فکاهيات افغاني
جوابنورانی فراهی32940
2011-07-06 15:32:39
پسرک شوخ و مردم آزار

پسر خرد سالی دروازه ای را تک تک میزد. از قضا در همین وقت یک نفر چاق و فربه از کوچه میگذشت. پسرک گفت: کاکا جان دستم نمیرسه همی زنگ دروازه ره خو بزن.
مرد دلش سوخت و بخاطریکه به پسرک کمک کرده باشد چند باری زنگ دروازه را فشار داد.
بمجردیکه صدای جرنگ ، جرنگ زنگ بلند شد پسرک با وارخطایی گفت: کاکا بگریز که حالی صاحبش میایه !!!


جوابکاکا زنده دل32937
2011-07-05 17:44:48
جنگسالار در تشناب

پیرمردی برای رفع خستگی به یکی از پارک های شهر رفته بود. چون دفعتاً دلش به پیچ و تاب افتاد ناگزیر برای رفع قضای حاجت به بسیار عجله به تشناب پارک رفت. بمجردیکه پشت دروازه رسید ، دید که در داخل نفر است. چند دقیقه انتظار کشید مگر هنوز هم نفری که در داخل بود خارج نشد. پیرمرد از بسکه به تکلیف بود و دیگر تحمل نمیتوانست ، ناگزیر و ناچار به دروازه تک ، تک زد و پرسید: کیستی ؟
از داخل یک جنگسالار مشهوری که نام دور به درازی داشت ، اسم مکملش را گرفته ، صدا کرد: ع . ر. س .
پیرمرد که تا آنوقت به استثنای تخلص ، نام مکمل او را نشنیده بود با قهر و غضب گفت: او حرامی ها ! چرا سه نفره داخل شدین ؟ نی که بدلک میزنین ؟!!


جوابکاکا زنده دل32930
2011-07-04 12:49:41
ای فرد.. که مردان خدا همچون غوث اعظم را چنین فحش میگی امید است پاداش کارت را ببینی
مردان خدا خدا نباشند
لیکن زخدا جدا نباشند
جوابعارف32920
2011-07-04 01:11:24
TosSQaRa:
بعد از تقدیم سلام یاد آور میشوم که شما یا از روی اشتباه و یا هر هدف دیگر بدون اینکه متوجه شده باشید فکاهی را که تقریباً چهار ماه قبل محترم کاکا زنده دل فرستاده بودند و بتاریخ 2011-02-16 ــ 16:47:30 تحت عنوان قواره انتیک در همین صفحه و همین سایت نیز به نشر رسیده است فقط و فقط با حذف عنوان و یک ندائیه از اخیر ، متباقی متن تحریر شدۀ قبلی را صد فیصد به همان شکل کاپی کرده اید و متاسفانه از نام خود تان بتاریخ 2011-06-20 ــ 03:26:01 به این سایت فرستاده اید که برای بار دوم به نشر رسیده است.
چه خوبست که فکاهیات تازه تر بفرستید و احیاناً اگر از یک سایت کاپی و به دیگر سایت ارسال میدارید پس بهتر است که اسم ارسال کننده اصلی و منبع آن را نیز بنویسید. چراکه در غیر آن به شما سارق خطاب خواهند کرد.
جوابجاوید32918
2011-07-02 16:28:33
ارزو از کابل:
هر چه را قوم گرایانه ساختین و به مرداری کشیدین ،باشد.اما چرا همین دنیای فکاهی را به این گند و فساد می کشین؟درین فکاهی یعنی کرزی و وردک ها احمق هستند و بسم الله خان هشیار.نه کل بانه نه کدو خاک در سر کرزی و بسم الله و تو که از دور خایه یکی را می بوسی و از دیگری را تو(تاب) میدهی.
جوابکابلی32907
2011-07-01 16:45:56
ابتکار هوشمندانه

شخصی هر روز در بازار گدايى ميکرد و مردم او را احمق می پنداشتند و به کارش می خنديدند. طوريکه به او یک سکه دو افغانیگی و یک سکه پنج افغانیگی را پیش میکردند مگر گدا بجاى سکه پنج افغانیگی ، سکه دو افغانیگی را ميگرفت. اين قصه در تمام شهر پخش شد و هر روز گروهی از مردان و زنان می رفتند و دو سکه را پيش ميکردند ولی مرد گدا همان دو افغانیگی را انتخاب ميکرد. روزی يک پیرمرد مهربان و دلسوز از راه میگذشت. از اینکه مردم گدای بيچاره را مضمون می ساختند زیاد ناراحت گرديد. وی نزدیک رفت و به گدا مشوره داده ، گفت: هر وخت دو سکه ره به تو نشان دادن تو سکه پنج افغانیگی ره بردار.
گدا در پاسخ گفت: حق با شما اس. ولی مردم میخاین ( میخواهند ) ثابت کنن که مه از اونا ( آنها ) کده احمق تر هستم. اگر مه سکه پنج روپیه گی ره بگیرم دیگه به مه پول نمیتن. شما نمیفامین که تا حالی به همی چال و روش چقدر پول کمايى کدیم. اگر کارى کنى که هوشمندانه باشه ، هیچ فرقی نميکنه که مردم تو ره احمق بپندارن !!!
جوابکاکا زنده دل 32905
2011-06-30 14:29:18
خربوزه های فتح

روزی فتح در بس شهری سوار شد و بطرف خانه میرفت. درحالیکه زیاد ازدحام و بیروبار بود و حتی راکبین به شکل چسپیده به هم ایستاد بودند و به زحمت نفس میکشیدند ، فتح در بین سرویس ایستاد شده بود و بی اعتنا به دیگران ، مانند یگان کاکه ها یا فاتحین جنگ دست هایش را به کمرش گرفته بود و جای یک نفر دیگر را بند انداخته بود. یک نفر صدا کرد: او بیادر ! خوب می بینی که سرویس چقدر بیروبار اس. خی چرا ایطور دست به کمر ایستاد شدی ؟ یک کمی خوده جمع و جور کو درست ایستاد شو که دیگرا هم صحیح جای شون و راحت باشن.
فتح با وارخطایی به زیر بغل هایش نگاه کرد و با تعجب پرسید: اوهو ! خی خربوزه هایم کجا اس ؟ خربوزه هایمه کی از زیر بغلم دزدی کده ؟!!
جوابکاکا زنده دل 32899
[1] [2] [3] [4] [»»] 
پيام شما:
آدرس الکترونيکی: نام:
farsi  eng



© 2003-2007 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.