English |  فارسی |  Русский  
صفحه اول
مقامات افغانستان را خراب می کنند
مقامات افغانستان را خراب می کنند
مقامات افغانستان را خراب می کنند
موادمخدر‌نی‌ سوداسی‌وآلپ‌ ساتشی‌ لری‌ طالبان‌ لرنیینگ‌ براساسی‌ عایداتی‌ ودرامدی‌ می‌
هیروین جهاد .لابراتوار های تولیدات ماده گیاهی در افغانستان در حال افزایش است
کارعاقلانه‌ واخلآقی‌ برای‌ رشدجامعه‌ .امنیت‌ منطقه‌ .ورشداقتصاد‌ ی‌ واجتماعی‌ میباشد
شک و تردید روسیه به وعده های طالبان
ارتش روسیه در نزدیکی مرزهای افغانستان تجهیزات جدیدی را در یک رزمایش استفاده کرد
گفتگوی وزرای دفاع سازمان همکاری شانگهای درباره افغانستان
روسیه برنامه ‌ای برای خارج کردن نام گروه طالبان از لیست سازمان‌های ممنوعه را ندارد
مسعودجوان از دورۀ جهاد و مقاومت عبور کند
عدم حمایت شرکت کنندگان نشست مسکو از احیای امارت اسلامی/ رضایت افغانستان و نارضایتی طالبان
استقبال افغانستان از تلاش روسیه برای صلح در افغانستان
اميدوارى مسكو از ادامه مشترك همكارى هاى روسيه و امریکا در مورد افغانستان با روی کار آمدن حکومت بايدن
تلاش های روسیه و ازبکستان بر حل بحران کنونی افغانستان
ابراز نگرانی وزارت خارجه روسیه از حملات موشکی در شهر کابل
پوتین: روسیه بر تقویت پروسه مصالحه ملی ادامه خواهد داد
نشست سه‌جانبۀ روسیه، ایران و هند دربارۀ افغانستان در مسکو
روسیه از جامعۀ جهانی خواست مبارزه با تروریسم را در افغانستان جدی بگیرند
روسیه آماده است که از مذاکرات صلح در مسکو میزبانی کند
وزارت خارجه روسیه حمله در کابل را محکوم کرد
پوتین: حضور امریکایی‌ها در افغانستان به ثبات در این کشور کمک می‌کند
"فرصت پیش آمده در راستای تامین صلح در افغانستان نباید از دست برود"
پرشدن موزیم دولتی هنرهای شرق با آثار بی‌نظیر افغانستان
آماده‌گی کابل برای مقاومت در صورت شکست مذاکرات
کمک روسیه برای مبارزه با کرونا با افغانستان
رقابت جهانی در افغانستان؛ باعث از دست رفتن همکاری‌های منطقه‌ای نشده است
گرم‌شدن کرۀ زمین، سردشدن روابط کابل - دوشنبه
غایبان بزرگ نشست تاریخی بین‌الافغانی
آسیایی مرکزی حلقه ای برای نجات پروسه صلح افغانستان
  مصاحبه/
داستان‌های شگفت‌انگیز خانم روس‌تبار افغانی
/4.10.2016
داستان‌های شگفت‌انگیز خانم روس‌تبار افغانی

یادداشت: کابل را بر زندگی پر زرق و برقش در روسیه ترجیح داده است. برای این انتخابش دلایل جالب و شگفت‌آوری دارد. می‌گوید که عاشق فرهنگ و جامعۀ افغانستان است. اجتماعی‌بودن سبب شده است که به دور از دو فرزندش و به تنهایی در کابل زندگی کند. به دلیل حضورش در انزار عمومی در کابل شهرت یافته است. دیگر کسی به چشم یک بیگانه به او نگاه نمی‌کند. همه او را به حیث عروس روس‌تبارشان دوست دارند! از گونه‌هایش می‌توان فهمید که دشواری‌ها و ناملایمتی‌های زیادی را دیده است.

سال‌ها پیش در نتیجۀ یک تصادف با یک مرد افغانی آشنا شد و زیر بار فشارهای جامعه و نزدیکانش نرفت و با این مرد ازدواج کرد. از بخت بد، همسر زندگی و عشقش را در سن جوانی از دست داد. اما مرگ همسرش پایانی بر رابطۀ آنها نبود. تعهد و وفای او امروز زبان زد عام و خاص است. در کابل به یاد عبدالله زندگی می‌کند. این بخشی از داستان زندگی "رینا "ست، خانم روس‌تبار که زندگی پر خطر کابل را بر زندگی پر زرق و برقش در روسیه ترجیح داده است. رینا باووم برخلاف صورت پر چینش، زنی سرشار از انرژی است. بخش‌هایی از کابل روزانه پای پیاده می‌گردد و از زندگی در کابل لذت می‌برد. خبرنگار افغانستان.رو در کابل مصاحبۀ مفصلی با خانم رینا انجام داده است که در زیر می‌خوانید:

افغانستان.رو: تشکر خانم رینا از این‌که حاضر به این مصاحبه شدید. به عنوان سوال اول، زادۀ کدام شهر روسیه استید؟

من در شهر سن پیترزبورک روسیه امروزی متولد شده‌ام. محبوب‌ترین شهر دنیا!

افغانستان.رو:چگونه شد که یک شهروند افغانستان را به همسری انتخاب کردید و چطور با او آشنا شدید؟

با یک خواهر خوانده‌ام به موزیم رفته بودم. تمام اتاق‌ها را گشتیم. آخرین اتاق موزیم باقی مانده بود و پنج دقیقه بعد دروازه هم بسته می‌شد، چون وقت پوره شده بود. در اتاق داخل شدیم هفت نفر افغان هم بود. داخل اتاق شدیم عبدالله (شوهرش) به من سلام داد. آدمی عاجز و مقبول به نظر آمد و خوشش کردم. من با شوهرم یک‌جا تحصیل کردیم. رشتۀ او جیولوژی بود و در پوهنتون (دانشگاه) سن پترزبورگ دکتری گرفت. من در انستیوت معدن درس می‌خواندم. رشتۀ هر دوی ما نزدیک بود. چند سالی با هم آشنا بودیم. بعداً با هم عروسی کردیم.

افغانستان.رو: از این‌که یک خارجی را به همسری برگزیده بود، مردم چه نوع نگاهی داشتند؟

در او وقت سخت نبود. اما برخی‌ها خوب نمی دیدند. اما من پشت کس نمی‌گشتم. مادرم موافق بود و گفت که هر کی را دوست داری انتخاب کن.

افغانستان.رو: چه زمانی به افغانستان آمدید؟

هنگام حکومت سردار داوود به افغانستان آمدیم. ده سال این جا زندگی کردیم و دوباره به روسیه رفتیم. طفل دوم به دنیا آمد و وطنداران ما این جا آمدند. در رفت و آمد بودیم. در وقت جنگ‌ها همراه شوهر و پسرانم به روسیه رفتم و در آنجا زندگی کردم. 16 سال این جا نبودم. شوهرم در سن جوانی (44 سالگی) درگذشت. تشویش او را کشت. او انجنیر معدن بود. اما در روسیه بیکار! در ایستگاه بس در مسکو سکته کرد. آدم جوان و ورزشکار بود. هیچ بیماری هم نداشت.

افغانستان.رو: چند فرزند دارید و اولادهای‌تان چه کار می‌کنند و در کجا زندگی دارند؟

دو فرزند دارم. یکی در پراک زندگی می‌کند و از طریق افغانستان در بورس رفته است. پسر دیگرم در شهر سن پترزبورگ زندگی می‌کند و در رشتۀ منجمنت ماستری می‌گیرد.

افغانستان.رو: شما در دورۀ داوودخان به افغانستان آمدید. در اوایل در کابل که یک محیط جدید بود چه مشکلات و تکلیف‌هایی را دیدید؟

من در زندگی هیچ مشکل ندارم. در هر نوع محیط زندگی کرده می‌توانم. در آن وقت هم مشکل خاصی نبود. در آن وقت بهترین زندگی داشتم. در آن وقت در بانک انکشاف صنعتی در روبروی سینما پامیر در مرکز کابل وظیفه داشتم. ده سال آنجا وظیفه داشتم و در بورسیه‌های خارج هم رفته‌ام.

افغانستان.رو: چرا زندگی افغانستان را بر روسیه ترجیح دادید؟

افغانستان خوشم می‌آید. چندسالی در روسیه بودم، هیچ دوست و آشنا نداشتم. اما در کابل در چند سال دوستان زیاد پیدا کرده‌ام. مرا دعوت می‌کنند. همراه خود چکر و تفریح می‌برند و کوشش می‌کنند که یک دقیقه دلتنگ نشوم. جای رفتن و تفریح را خوش دارم.

افغانستان.رو: شما تنها در کابل زندگی می‌کنید و اولادهای تان در روسیه هستند. چگونه شده که به دور از فرزندان‌تان در کابل تنها زندگی کنید؟

اولادهای من کلان است. یکی‌اش 32 سال سن دارد و دیگرش 40 ساله است. آنها از خود زندگی دارند. با جوان‌ها زندگی در روسیه مشکل است! برای من این‌جا (کابل) بهتر است.

افغانستان.رو: برای اولادهای تان سخت نیست که شما در کابل باشید؟ آیا به تشویش مادرشان نیستند؟

مه تشویش دارم؛ آن‌ها ندارند. همیشه خبرشان را می‌گیرم. پارسال چهار بار رفتم و خبرشان را گرفتم. یکی از تفاوت‌های کلتور افغانستان و روسیه این است که در روسیه حالا کس کسی را نمی‌شناسد! همسایه همسایه را نمی‌شناسد. روابط بین مردم کم شده است. از این خاطر مرا خوشم نمی‌آید. من آدم اجتماعی استم. از این خاطر این جا را برای زندگی انتخاب کردم. سال نو پارسال به روسیه رفته بودم. در دهلیز همسایۀ خانۀ ما مرا دید و پرسید: زنکه شما این جا چه می‌کنید؟! من گفتم که این‌جا خانۀ ماست. زن گفت که این‌جا پسر جوان زندگی می‌کند. من گفتم که او پسرم است. آنجا کسی از زنده و مرده بودن کسی خبر نمی‌شود. کابل جای خوبی است. همه مرا می‌شناسند. همه می‌گویند که ترا دوست داریم.

افغانستان.رو: این‌جا از خانوادۀ شوهرتان کسی است؟

بلی. دو خانواده است. اما من با آن‌ها رفت و آمد ندارم. شوهرم یک برادر داشت که حالا در اتریش زندگی می‌کند.

افغانستان.رو: شما در وقت داوودخان به افغانستان زندگی می‌کردید. از آن وقت تا حالا چه تغییراتی در کابل آمده است؟

تغییرات زیادی آمده. در او وقت جمعیت کابل بسیار کم بود، حالا بسیار زیاد شده. مردم کابل تغییر کرده. حالا او آدم‌های سابق نیست. بیشترین نفرها از اطراف آمده اند. کابلی‌های اصلی خارج رفته‌اند. وقت زن ها چادر نمی‌پوشیدند.

افغانستان.رو: پس از حکومت داوودخان، نیروهای شوروی به افغانستان آمدند. شما به عنوان یک روسی، از حضور این نیروها خوش بودید؟

یک چیز را برای شما راست می‌گویم. در همان وقت هم مردم افغانستان به من می‌گفتند که(خوش استی که) وطن‌دارانت آمده‌اند. درست است من وطن خود را دوست دارم. اما به نظرم آمدن وطن‌داران نظامی ما غلط بود. این نظریۀ شخصی من است.

افغانستان.رو: چه وقت افغانستان را ترک کردید؟

در وقت جنگ‌ها مجبور شدیم که افغانستان را ترک کنیم. طالبان آمدند و راه دیگری نبود. پسان که وضعیت خوب شد و کرزی آمد، دوباره برگشتم.

افغانستان.رو: می‌دانم که شما دو پاسپورته هستید. هم پاسپورت افغانستان را دارید و هم از روسیه را. اما فرزندان‌ات روسی هستند و یا افغانی؟

موضوع جالبی را پرسیدید. یکی از پسرانم تذکرۀ افغانستان و پاسپورت روسی دارد. پسر دیگرم تنها پاسپورت افغانی دارد. در شهر پراک زندگی می‌کند و دیگه پاسپورت نمی‌گیرد. نه پاسپورت روسی گرفت و نه پاسپورت چکی! به پاسپورت افغانی کسی وظیفه نمی‌دهد. عبدالرشید بعد از ماه‌ها به من زنگ زد و ازش شکایت کردم و گفتم که رشید جان چرا بر مه زنگ نمی‌زنی. باز گفتم که حتماً پول نداری. چرا پاسپورت چکی نمی‌گیری که صحیح وظیفه بگیری. رشید گفت: مادرم! من نه پاسپورت چکی کار دارم و نه پاسپورت روسی. من افتخار دارم که افغان استم و پاسپورت افغانی دارم. من به پسرم افتخار کردم و گفتم که با این وضعیت مهم نیست هیچ وقت به مه زنگ بزنی! این بسیار جالب است. پول ندارد، زندگی ندارد؛ اما پاسپورت افغانی را انتخاب کرده است.

افغانستان.رو: داستان خانۀ تان در کابل سر زبان‌هاست. جنجال‌های زیادی را برای پس گرفتن خانۀ شوهرت سپری کردی؟ چگونه شد که توانستی دوباره خانه را به دست بیاوری؟

یکی از خویشاوندان شوهرم همه‌ساله از امریکا به دیدن ما به روسیه می‌آمد. اما یک سال گفت که مه دیگر نمی‌آیم. او گفت که باید افغانستان بروم و خانه را بگیرم. شوهرم در وقت جنگ‌ها خانۀ ما را در مکرویان به پول کم گرو داده بود. به کسی که نل‌ها را جور می‌کرد. نل‌دوان، قبالۀ (سند ملکیت اپارتمان) جعلی جور کرده بود و خانه را مال شخصی خودش می‌دانست. من 11 سال پیش (در سال 2005) به افغانستان آمدم. این‌جا دو سال دعوا کردم. پس از آن یک سال به روسیه رفتم چون پسرم آن‌جا درس می‌خواند. دوباره به کابل آمدم و پنج سال دعوا بالاخره نتیجه داد و خانه را گرفتم.

افغانستان.رو: نل‌دوان چگونه اسنادی جور کرده بود و در محکمه چه می‌گفت؟

عبدالله شوهرم در سال 73 فوت کرد. اما نل‌دوان اسناد جور کرده بود که عبدالله در سال 75 خانه را به او فروخته است. یعنی سر مرده اسناد جور کرده بود. سارنوالی به نلدوان گفت که شما سر مرده اسناد جور کرده‌اید. نلدوان دوباره اسناد جور کرده و نوشته که در سال 72 خانه را به او فروخته است. یعنی ما با دو اسناد جعلی مواجه بودیم. پنج سال در بر گرفت که دو محاکمه سپری شد و خانه را پس گرفتم. با آن‌که زیاد سرگردان شدم. اما از قاضی خوش استم. هیچ کس از من پول و رشوه نخواست. لیکن جریان محکمه طولانی شد.

افغانستان.رو: در این مدت در کجا زندگی می‌کردید؟

اول در خانۀ یکی از خویشاوندان ما زندگی می‌کردم. او خانه اش را فروخت و مه در مرستون کابل (موسسه خیریه برای افراد بی بضاعت) رفتم.

افغانستان.رو: این درحالی است که در افغانستان مردم دسته‌دسته به مهاجرت روی می‌آورند. اما این طوری جوان‌ها هم است که در بیرون هم پاسپورت افغانی خود را حفظ می‌کنند.

من که جوان‌ها را می‌بینم، علاقه دارند که خارج بروند. اما همیشه برای‌ آن‌ها می‌گویم که شما باید باشید و وطن خود را جور کنید. پیرها جور نمی‌توانند. جوانان باید این کار را کنند. اما آنها می‌گویند که جور نمی‌شود. اما من به آنها می‌گویم که جور می‌شود. نظر من این است که جوانان باید نروند. جوانان افغانستان از جوانان کشورهای دیگر کم نیستند. اگر جوانان این جا باشند و کار کنند، صد فیصد باور دارم که کشور تغییر می‌کند. جوانان می‌گویند که برای ما وظیفه نیست. اما تلاش کنند پیدا می‌شود. در وقت کمونیست‌ها در روسیه پیرها حکومت می‌کردند. اما حالا همه جوان هستند. جوانان تجربه ندارند. اما کوشش می‌کنند و پشت چیزهای نو می‌گردند. مردم پیش داکتر پیر نمی‌روند. پیش داکتر جوان می‌روند. چون جوانان مطالعه می‌کنند و پشت چیزهای نو می‌گردند. اما پیر در جای خود مانده و پشت چیزهای جدید نیست. من طرف‌دار نسل جوان استم.

افغانستان.رو: به شما در کابل به چشم یک بیگانه نگاه نمی‌شود؟ چون چهره و تیپ‌تان با مردم این‌جا متفاوت است؟

نخیر. این جا همه مرا می‌شناسند. من آدم ورزشکار استم. اما این‌جا ورزش نیست، پای پیاده می‌گردم. به همین دلیل مرا همه می‌شناسند. هیچ تکلیف ندارم. افغانستان را دوست دارم. مردم این جا مرا بسیار کمک کرده اند…

افغانستان.رو: کابل تبدیل به شهر جنگی شده است. هر روز انفجار، انتحار و کشت و خون است. در چنین شرایطی شما ترس ندارید؟ خانۀ تان هم در نزدیکی نهادهای دولتی است.

جای خطر خوشم می‌آید! وقتی وطن‌داران ما در افغانستان بودند، تا که پای پیاده سر چوک(مرکز شهر کابل) را نمی‌گشتم، خانه نمی‌رفتم. چوک خطرناک‌ترین منطقۀ کابل بود. مرا کسی غرض نداشت. چون نه شوهرم در حزب بود، نه خودم. در سیاست هیچ علاقه ندارم.

افغانستان.رو: چرا علاقه ندارید؟

خوشم نمی‌آید. اما حقیقت را پنهان نمی‌کنم.

افغانستان.رو: در پانزده سال اخیر در عرصۀ حقوق زنان و فعالیت‌های سیاسی- اجتماعی آن‌ها تغییرات زیادی به وجود آمده است. این تغییرات به نظر شما چگونه است؟

زنان بسیار تغییر کرده‌اند. بسیاری دخترها به مکتب می‌روند و به پوهنتون درس می‌خوانند. این یک پیشرفت است. زنان در پارلمان استند. در ریاست‌ها و وزارت‌ها کار می‌کنند. این به نظر من بسیار خوب است.

افغانستان.رو: این تغییرات در زندگی شما چه دگرگوانی را به وجود آورده است؟

هیچ. من همان طوری که بودم هستم!

افغانستان.رو: از چه چیزی در جامعۀ افغانستان خوش تان آمد؟

من به دیدن اسلام ایمان دارم. در دین چیزهای خوبی نوشته است. اما کسی عملی نمی‌کند. چیزی که خوشم آمد این است که فرهنگ و رسم و رواج در این‌جا نگاه شده است. در روسیه این طور نیست. احترام پدر و مادر این جا است...

افغانستان.رو: از چه چیزی در جامعۀ افغانستان بدتان آمد؟

هیچ چیزی بدم نیامده است! همه چیز خوب است.

افغانستان.رو: یعنی هیچ مشکلی وجود ندارد؟!

راستش چند چیز است که خوشم نمی‌آید. دروغ گفتن، بخیلی و شیطانی این‌جا وجود دارد. اما در روسیه دروغ، بخیلی و شیطانی نیست.

افغانستان.رو: چطور متوجه شدید که مردم دروغ می‌گویند؟

خوب فکر کنید، همین دعوای نلدوان بر سر خانۀ ما کلان‌ترین دروغ بود! آدم پیر بود و می‌لرزید! در محکمه پیش پای رییس خود را انداخت و گفت که شوهر این زن خانه را به مه فروخته است. رییس گفت که اگر فروخته برو قسم بخور! نل‌دوان پیر، بر قرآن دست گذاشت و قسم ناحق خورد. یک ساعت بعد همسایۀ خانۀ ما به مه زنگ زد و گفت که نل‌دوان در دهن دروازه مُرد!

او گفت که با این مرد چی کردی؟ مه گفتم که هیچ کاری نکردم. او در محکمه قسم خورد. من شنیده بودم که قسم ناحق آدم را می‌کشد. اما در آن وقت به چشم خود دیدم.

افغانستان.رو: پس از مرگ او، کسی شما را تهدید نکردند؟

نخیر. همه فهمیدند که گپ چیست.

افغانستان.رو: خانواده‌اش سر شما نیامد؟

اوه! کسی سر مه آمده می‌تواند! من شیر استم! هیچ ترس در زندگی ندارم. از خود دفاع کرده می‌توانم. به همین خاطر هم تنها زندگی می‌کنم.

افغانستان.رو: زندگی تنهایی لذت‌بخش است؟

من هیچ در خانه نمی‌باشم. در رفت و آمد استم. درس می‌دهم. دوست‌های زیادی دارم. در تماس با فامیل‌ها احساس آرامش می‌کنم.

افغانستان.رو: چه چیزی سبب شده که فرهنگ افغانستان را ترجیح بدهید؟

همه چیز خوب نیست. بعضی چیزها مثبت است و بعضی منفی.

افغانستان.رو: به روسیه هم می‌روید؟

بلی. سال پیش چهار بار رفتم. در روسیه دو خانه دارم. یکی در شهر سن پترزبورگ و دیگری در کنار بحیرۀ سیاه موقعیت دارد. پارسال خانه را هم بسیار لوکس جور کردم. با آن‌که در روسیه دو خانه دارم؛ اما من اینجا را برای زندگی انتخاب کرده‌ام.

افغانستان.رو: مقایسۀ تان از دولت داوودخان و حکومت شوروی پیشین چه است؟

در شوروی در آن وقت آزادی نبود. اینجا آزادی وجود داشت. 90 درصد مردم در شوروی در یک سویه زندگی می‌کردند. 10 فیصد که در خارج بودند، وضعیت متفاوت داشتند. حالا وضعیت فرق کرده است. شماری‌ها میلیونر استند. ..

خانواده‌ها در افغانستان از وقتی که وطن داران ما بودند تعریف می‌کنند و می گویند که اینجا فریمانی(سیری) بود. همه چیز وجود داشت.

افغانستان.رو: تغییراتی که حالا در روسیه به وجود آمده به نظر شما چطور است؟ پوتین بسیار کوشش می‌کند که کشور را پیش ببرد. مردم پوتین را بسیار دوست دارند. اما مشکلات هم وجود دارد، به خصوص مشکلات اقتصادی. برای جوانانی که کار دارند زندگی خوب است. اما برای کسانی که تقاعد گرفته اند، زندگی رو به سختی می رود.

افغانستان.رو: در افغانستان با سیاست‌مداران در تماس هستید؟ کی‌ها را در 10 سال دیده‌اید؟

با چند نفر دیده‌ام. حامد کرزی، داکتر عبدالله و احمدضیا مسعود را دیدم. البته به خاطر جنجال خانه با آن‌ها دیدم که همکاری هم کردند. مخصوصاً کرزی که رییس جمهور بود، بسیار کمک کرد. فاطمه گیلانی هم همکاری کرد.

افغانستان.رو: در کدام عرصه دوست دارید فعالیت کنید ؟ مه به کارهای فرهنگی علاقه دارم. مثلاً در تلویزیون مصاحبه می‌کنم. زبان درس می‌دهم. این‌ها کارهای فرهنگی است. به سیاست علاقه ندارم.

افغانستان.رو: مسایل سیاسی افغانستان را تعقیب می‌کنید؟

تا یک اندازه. خبرها را می‌شنوم.

افغانستان.رو: به ولایات افغانستان رفته‌اید؟

به شمالی(پروان و کاپیسا) و مزارشریف و جلال آباد رفته‌ام.

افغانستان.رو: در گذشته روابط فرهنگی و اجتماعی مردم افغانستان با شوروی‌ها چگونه بود؟

در گذشته هم روابط وجود داشت. اما من فکر می‌کنم که حالا روابط بیشتر شده است. افغان‌ها حالا در تاجیکستان، قرغزستان و دیگر کشورهای شوروی سابق شرکت ها دارند و تجارت می‌کنند. سابق همه چیز حکومتی بود. حالا خصوصی است. تاجران پیش من درس زبان می‌خوانند.

افغانستان.رو: شاگردان شما چه کسانی استند؟

شاگردان مه سه قسم استند: کسانی که بورسیه گرفته‌اند و روسیه برای ادامه تحصیل شان می‌روند. دخترانی که در روسیه شوهر گرفته‌اند. سوم کسانی که در کشورهای شوروی تجارت می‌کنند.

افغانستان.رو: کس دیگر را که روسی باشد و در افغانستان زندگی کند، می‌شناسید؟

من کسی را ندیده‌ام. فکر نمی‌کنم کسی باشد. جوانان می‌آیند و پس می‌روند. در گذشته سه هزار زن روس بود که شوهر افغانی داشتند.

افغانستان.رو: از نظر شما مردم روسیه دربارۀ مردم افغانستان چه فکر می‌کنند؟ روس‌ها مردم افغانستان را دوست دارند. من وقتی که تقاعد گرفتم با افغان‌ها به شفاخانه و جاهای دیگر می‌رفتم. با یک افغان به یکی از شفاخانه‌ها رفتم. دکتر شفاخانه وقتی افغان را دید، گفت که پسر من در افغانستان شهید شده است. چیز دیگری نگفت. از اتاق برآمدیم، مرد افغان که ناراحت شده بود، گفت که به این خانم روس گل بگیریم و یک دسته گل برش بردیم. روس‌ها افغان‌ها را دوست دارند. در هر قریه افغان‌ها هستند. روابط خوب میان آنان وجود دارد. دربارۀ مداخله نظامی شوروی همه می‌دانند که گناه از سیاسیون بود، نه از مردم.

افغانستان.رو: چگونه می‌شود که روابط اجتماعی- فرهنگی افغانستان و روسیه افزایش یابد؟

روسیه به جوانان افغانستان همه ساله بورسیه می‌دهد. این کار روابط را خوب می‌سازد. روابط روز به روز بیشتر می‌شود و من باور دارم که این رابطه قطع نخواهد شد.

افغانستان.رو: چه خاطرۀ جالبی از خانواده و دوستان‌تان دارید؟

یک خاطرۀ جالب به یادم آمد. شوهرم در ده افغانان کابل خانه داشت. خانه را فروخت و یک خانه به برادرش در تایمنی خرید و یک خانه برای خودمان در مکرویان. خشویم(مادر شوهر) با ما زندگی می‌کرد. مه به خشویم که زن بسیار خوب بود گفتم که چطور شد که به دل خود به بچۀ خود زن گرفتی، اما امروز نمی‌خواهی با او زندگی کنی؟ او گفت که من نفهمیدم! سنویش بی‌سواد بود. پسان گفت که مه زن باسواد به بچه‌ام می‌گیرم. خشویم زن بسیار خوب بود. من او را دوست داشتم و او مرا. پس از مرگش هم همیشه با شوهرم بر سر قبرش به شهدا(گورستانی در مرکز کابل) می‌رفتم.

وقتی شوهرم فوت کرد؛ دیگه کسی بر سر قبر خسر و خشویم نمی‌رفت. گورها هم از بین می‌رفت. اما شاید باور نکنید، پس از آن‌که خانه را به دست آوردم، قبر خسر و خشویم را جور کردم. چهار و نیم هزار افغانی پول ساخت قبرها شد. همیشه برای دعا آنجا می‌روم و لذت می‌برم. وقتی قبر را جور کردم، خوبی‌ها به سراغم آمد. همیشه از مکرویان می‌روم و بشکه آب را با خود می‌برم که کسی اذیت نشود.

خاطرۀ دیگر که همیشه به ذهنم می‌آید؛ سن من با همسرم یکی بود. او هم 25 ساله بود و من هم. در آغاز شوهرم به مه گفت که اگر مه پیشتر از تو مُردم هر کسی را می گیری، بگیر؛ اما با افغان ازدواج نکنی. در او وقت مه قهر شدم و گفتم که چی می‌گی تو! در آن وقت هیچ سر این گپ فکر نکردم؛ اما حالا در ذهنم می‌گردد که چرا این گپ را گفت.

موضوع جالب دیگر این که یک فامیل مرا دوبار به حج عمره دعوت کرده بود. اما مه از خاطر کار محکمه نتوانستم بروم. دفعۀ دوم از بیت الله شریف قرآن کریم آورد. قرآن کریم ترجمۀ روسی بود و در مدینه چاپ شده بود.

افغانستان.رو: چطور مسلمان شدید؟ آیا کسی شما را به اسلام دعوت کرد؟ برای من هیچ کسی نگفت که مسلمان شو. گفته هم نمی‌توانست! من زن آزاد استم. افکار مخصوص خود را دارم. هیچ کسی، نه خشویم، نه خسرم و نه شوهرم نمی‌توانستند بگویند که مسلمان شو! من خودم این تصمیم را گرفتم. باری با شوهرم اروپا رفتم. در برگشت به زیارت امام رضا در مشهد رفتیم. در آنجا دعا کردم(و مسلمان شدم). پس از آن زندگی من صبح شد. چند سال پیش بازهم به زیارت امام رضا رفتم.

افغانستان.رو: تصمیم تان چیست، تا آخر زندگی این‌جا می باشید؟

تصمیم نزد خدا است. فعلاً این جا خوش استم. وظیفه دارم. دوست های خوب دارم. با محیط برابر شده‌ام.

افغانستان.رو: بسیار تشکر خانم رینا.

تشکر از شما.
فارسی.رو
ارسال اين صفحه به دوستتان
برای چاپ
صفحه اول
اخبار
روسيه و افغانستان
افغانها مقيم روسيه
معرفی چهره ها
آسيای مرکزی
از منابع روسي
مصاحبه
عکس ها
Google

RSS

matlab@farsi.ru








© 2003-2019 نشريهء آزاد افغانی
كليه حقوق اين سايت متعلق به «افغانستان.رو» ميباشد
نظرات نویسندگان مقالات ممکن است مغایر با موضع اداره سايت باشد
استفاده از مطالب سايت با ذکر ماخذ آزاد است.
--2.1--